کهکشان درون THE GALAXY

شما!آیاکهکشان رازآلود وجودت را میشناسی؟!!...

کهکشان درون THE GALAXY

شما!آیاکهکشان رازآلود وجودت را میشناسی؟!!...

کلام نور

براستی  که زبان کلید همه خوبی ها و بدی هاست.پس سزاوار است مومن بر زبان خود مهر زند؛  همانگونه که بر (کیسه )طلا و نقره خود مهر می زند.

                                                                   امام باقر (علیه السلام)

                                                                                       تحف العقول ص ۲۹۸

                              

هشدار به آنانی که هنوز گوش شنوایی برایشان باقی ست!

آنروز داشتم می مردم.به چه سادگی!

پریدن قطره ای به نای،بند آمدن راه  تنفسی،تلاش برای نوشیدن جرعه ای هوا،اما دریغ از یک مولکول!!

به همین سادگی!

داشتم تقلا می کردم.به خودم میپیچیدم و به هرچی که می توانست کمک کند چنگ میزدم.به شدت ترسیده بودم.داشتم واقعا می مردم.!  از خود مرگ نمیترسیدم.از سرانجامی که بعدش در انتظارم بود ترسیده بودم.

همینطور که تقلا می کردم،با خودم فکر کردم:اگر الان ثانیه های آخر عمرم باشد،چه کار کنم؟با کدوم توشه بروم اون دنیا؟!اگر الان بمیرم هیچ کاری دیگه از دستم برنمیاد.هیچ راه جبرانی نیست.چی دارم که کمکم کنه؟!چی دارم که توی سفر ابدی توشه راهم باشه؟!...

تاسف عمیقی همه وجودم رو گرفته بود.خدا اینهمه به من فرصت داده بود اما من...همه فرصت ها برفنا رفت.ای داد!ای دریغ !وای بر من!چقدر نافرمانی خدا رو کردم؟!چقدر مرتکب اعمالی شدم که او نمی پسندید؟چقدر پرونده ام رو سیاه کردم؟!ای وای...خدایا من رو ببخش.ازم بگذر...

نمیدونم چطوری،اما عمرم به دنیا بود که راه تنفسم باز شد و تونستم نفسهای منقطع بکشم.همینطور که با تلاش اکسیژن میگرفتم،به خودم گفتم:ای بیچاره انسان ضعیف!قطره ناچیزی درمونده ات میکنه.بیچاره ات میکنه.انوقت اینقدر غرور و تکبر؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!

از ته دل خوشحال بودم.فرصت دوباره ای پیدا کرده بودم تا جبران مافات کنم.خدا رو از این بابت بسیار شاکر بودم...

اما غرض از این دلنوشته،یک هشدار بود.هشدار برای خودم و شمایان.شمایی که این را میخوانی بهوش باش.شاید این آخرین هشدار باشد.

دنیا فانی و سرای آخرت باقی است...بخود بیا.چشم باز کن..

که ناگهان چقدر زود دیر می شود...



راز و نیاز با بی نیاز

شده است از همه چیز-فرقی نمیکنه چی باشه-مثلا زمین و زمان خسته شده باشی.خودت روی دست خودت مونده باشی.خانه،کوچه،محله،دنیا با همه بزرگیش برات تنگ شده باشه؟دلت یه جای آرام بخواهد.جایی که بشه یه گوشه ای بنشینی،بنشینی و آرام بگیری.دلت یه رفیق بخواهد یک رفیق که قدش خیلی بلندتر از خودت باشه آن قدر بلند که توی سایه اش تو و همه دلتنگی هایت جا بشوید.انگار که بار سنگینی داری،باری به سنگینی گناه.انگار که آرامش بخواهی،آرامشی از جنس آشنایی...

میتوانی وضو بگیری،رو به قبله کنی و با خدایت،خالق مهربانت دردودل کنی...

ای بلندمرتبه،ای یاری دهنده،ای مددکار،ای خدای بزرگ!ای شنونده صدای بندگان،ای خواننده ضمیر مخلوقات!یاری ام کن.خدای من!بریده ام از هرچه دنیایی ست!رها یم کن!   خسته شده ام از این همه آمال بی پایان دنیوی.آخر تا کی اسیر زنجیر نفس سرکش بمانم خدایا؟!رهایم کن.یاری ام کن که همه چیز در  ید قدرت توست...

خودت فرموده ای:"و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین"الانعام59


                                  

کلیدهای خزائن غیب دست توست خدایا!تو میدانی هرآنچه در خشکی و دریاهاست.همه را میدانی.هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر اینکه از آن آگاهی و نه هیچ دانه ای در تاریکی زمین و نه هیچ تر و خشکی،مگر آنکه در کتاب مسطور توست...

خداوندگارا!خالقا!مهربانا! ای رفیق بی رفیقان ،ای پناه بخش بی پناهان.تا تو هستی پشت و پناهم از چه ترسم هان؟!! تا تویی در کنارم از چه رو غمگین شوم هان؟!!! چون همیشه مرهم زخمم باش عزیزا !!در کنارم باش مهربانا !!لیک میدانم که هستی،همیشه بوده ای...


                                                                

  بخش ابتدایی متن از ضمیمه روزنامه خراسان اقتباس شده است